با تأکید خوانده شود : " مثلا نویسنده .. "

عجب میجوشید تو و چایی هایت

تو برای من و چایی برای درد هایت

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

مختصر حال خوشم در دل تو جا خوش کرد

رگ بی صاحب خوابم لعنتی پُر خون کرد

آنقدر دیدهِ من چشم تو را عریان دید

مختصر دل مرا عاقبت پُر خون کرد

..

اینقدر دل کوچیکمُ خون نکن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

بوی بهار میدهد روسری یار
همچون نت های سنتی تار
میخواهد بنوازد بهار را یار
با موهایش بر روی تار
چه سمفونی شکوهمندی
نواختن تار بر روی تار
هرچه داشتم مرا با خود برد
این ترانه مرا به یاد یار

..

بهار بویِ روسریِ تو رو میده


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

بی پولی گریبان میگیرد و من غم

مثل گره ی روسری ات محکم

خواب میبینم تو را هرشب

که ندارمت ، من هم مردم

..

میخواستم بنویسم: که باز میکنی روسری ات را هر دم ..

سرم درد گرفت

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

میان این همه حصر و حصار جایی بگذار

لا به لای موهایت اکسیژن بگذار

در زندگی همه اش کربن کافی نیست

بین سیگار و عشق یکی را بگذار

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

دستی به سر و رویت بکش شیرینش کن

شکر بریز و نو نوارش کن

این سپیدی ها چیست در موهایت

رنگی بریز و جوانش کن

انگار سالهاست لباس غم برتن داریم

لباس نو بپوش و شادش کن

خیابان ها خاطراتمان را فراموش کردند

دست مرا بگیر و یادش کن

سخت است عادت به ناامید بودن

لبخندی بزن و امیدوارم کن

انگار من و تو و شعر این همه پیریم

همه را بخوان و جوانش کن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

من با ماه زنده ام ، تو بی ماه

تو روشنایی میخواستی و من ماه

..

پیکاسو تو را نقش زد و مرد از تو ..

چه ماهی هستی تو ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

از عدالت اگر خارج است موهایت

لا اقل دیوار حاشا را قربانی مکن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

هر دو رفته ایم بر باد ../ موهای تو مرا یاد باد ..

موهای تو مرا یاد باد

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

روسری ات از اول هم برای من نبود

باد وسیله بردن آن نبود

دست خودت بود دیدم که بالا آمد

معرکه ساختی و روسری ات به عقب آمد

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

اگه سر رو زانوت نزارم سر به بیابون میزارم

سر به سر با آسمون و خدا ی چشمات میزارم

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

چه هستی ای نخاع بریده ، ای شاعر خم ../ زچه چه این چنین نشستی به پای غم

    ز هجران سفر این چنین زار و پریش گشته ای ؟../ یا بپای غم دلبر بار سفر بسته ای؟!

ما که رهاییم و حالمان خوب است ../ لیک تو بگو این  قاقیه ها خوب است؟!

دست بکش از قافیه ها و رها کن دل را

بال و پرگیر که خمیده نمانی ز آزادی ها

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |
صفحه قبل 1 صفحه بعد