عجب میجوشید تو و چایی هایت
تو برای من و چایی برای درد هایت
..
مختصر حال خوشم در دل تو جا خوش کرد
رگ بی صاحب خوابم لعنتی پُر خون کرد
آنقدر دیدهِ من چشم تو را عریان دید
مختصر دل مرا عاقبت پُر خون کرد
..
اینقدر دل کوچیکمُ خون نکن
..
بوی بهار میدهد روسری یار
همچون نت های سنتی تار
میخواهد بنوازد بهار را یار
با موهایش بر روی تار
چه سمفونی شکوهمندی
نواختن تار بر روی تار
هرچه داشتم مرا با خود برد
این ترانه مرا به یاد یار
..
بهار بویِ روسریِ تو رو میده
میخواستم بنویسم: که باز میکنی روسری ات را هر دم ..
سرم درد گرفت
..
پیکاسو تو را نقش زد و مرد از تو ..
چه ماهی هستی تو ..؟!
از عدالت اگر خارج است موهایت
لا اقل دیوار حاشا را قربانی مکن
..
هر دو رفته ایم بر باد ../ موهای تو مرا یاد باد ..
موهای تو مرا یاد باد
..
روسری ات از اول هم برای من نبود
باد وسیله بردن آن نبود
دست خودت بود دیدم که بالا آمد
معرکه ساختی و روسری ات به عقب آمد
..
اگه سر رو زانوت نزارم سر به بیابون میزارم
سر به سر با آسمون و خدا ی چشمات میزارم
..
چه هستی ای نخاع بریده ، ای شاعر خم ../ زچه چه این چنین نشستی به پای غم
ز هجران سفر این چنین زار و پریش گشته ای ؟../ یا بپای غم دلبر بار سفر بسته ای؟!
ما که رهاییم و حالمان خوب است ../ لیک تو بگو این قاقیه ها خوب است؟!
دست بکش از قافیه ها و رها کن دل را
بال و پرگیر که خمیده نمانی ز آزادی ها